پدیدآمدن فلسفۀ نقادی کانت و در پی آن، تغییر و تحولاتی که در تاریخ فلسفه به وجود آمد، سبب شد در موضوع و مسائل فلسفه بازنگری شود. ازاین‌‍‌‌رو، مسئلۀ ساختارهای شناخت و نیز چگونگی پدیدآمدن معرفت و مفاهیم در ذهن، توجه بسیاری از فیلسوفان را به خود جلب کرد. افزون بر این، زبان و جایگاه آن، به‌عنوان مسئله‌ای درخور توجه، به پدیدآمدن اندیشه‌ها و گزاره‌های فلسفی و منطقی منجر شد؛ بنابراین، قرن بیستم را می‌توان قرن رویارویی دو جریان فلسفی قاره‌ای و تحلیلی نام نهاد. فلسفۀ قاره‌ای بخش رایج سنت فلسفی فرانسوی و آلمانی است که به پدیدارشناسی در فلسفه توجه دارد و تجربه‌های وجودی و زیستۀ انسان را بررسی می‌کند. فلسفۀ تحلیلی فلسفۀ رایج کشورهای انگلستان و امریکاست و مسائل مهم آن، زبان و تحلیل ساختارهای آن، گزاره‌های فلسفی و علمی و نیز معناداربودن یا معنادارنبودن آن گزاره‌هاست. نویسندۀ این کتاب، ا.م بوخنسکی، جریان‌هایی را که در قرن بیستم در فلسفه به وجود آمده است، به‌خوبی تبیین می‌کند. او در این کتاب، ابتدا منشأ این مکاتب را برمی‌رسد و سپس، به معرفی اندیشه‌های حاکم بر این جریان‌ها و فیلسوفان مهم برآمده از آن‌ها و آرای این اندیشمندان می‌پردازد. دقت‌نظر نویسنده و سنجشگری‌های خاص او باعث شده است این کتاب در معرفی فلسفه‌های معاصر، به‌شدت پیچیده و در عین حال، پُرمحتوا باشد.