این کتاب به روایتی عاشقانه از فرازوفرود زندگی دانشمندی هستهای به نام شهید داریوش رضایینژاد از زبان همسر ایشان، خانم شهره پیرانی میپردازد و رزمایش شیطانی اسرائیل با تمام آزادی خواهان جهان را به رخ مخاطب میکشد. نویسنده سرآغاز این روایت از سفر پرماجرای خانم شهره پیرانی به لبنان شروع میکند و سپس با قلم رندانه خود از رفتوآمد خانوادگی برای آشنایی شهره و داریوش، تولد میوۀ زندگیشان، آرمیتا و جریان عشق در زندگی پرطراوت سه نفرشان سخن میگوید و با قلمی متبحرانه مخاطب را قدمبهقدم همراه داستان به دنبال خود میکشد! در بخشی از این کتاب میخوانیم: «وقتی بابا توی ماشین افتاده بود، فکر میکردم مثل کارتون تام و جری که هر بلایی سرشون میاد باز هم حالشون خوب میشه و بدو بدو میکنند، میمونه. همش منتظر بودم بابا بلند بشه...»