داستان کتاب از دوستی «طیبه» با صفورا شروع میشود؛ صفورا دختری که دستفروشی میکند و پدر و مادرش را از دست داده و طیبه نیز قالیبافی میکند تا کمکخرج خانواده باشد. داستان دوستی ایندو با تغییر مسیرشان بهظاهر تمام شده است، اما دست تقدیر دوباره آندو را در کنار هم قرار میدهد و هر دو نیز شهید میشوند. کتاب «روزگار طیبه» از زندگی «طیبه واعظی» برایمان میگوید. بانویی از شهدای انقلاب اسلامی که به همراه همسر، برادر و همسر برادر خود توسط ساواک دستگیر شدند و پس از شکنجههای متعدد به شهادت رسیدند. این کتاب، ضمن روایت زندگی این بانوی شهید بخشی از وضعیت پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و نحوه مبارزه انقلابیون را با قلمی روان و داستانی خواندنی اما تلخ بهتصویر میکشد. برشی از کتاب: «پسر دستش را دراز کرده بود طرف مادر و مدام صدایش میزد: مامان طیبه! مامان طیبه! مأمور پرقدرت طیبه را بلند کرد و کوبید سینه دیوار؛ چادر را از سرش کشید و انداخت زیر پا و آب دهان رویش انداخت؛ طیبه خم شد و دست برد طرف چادر؛ مرد میخواست روسریاش را هم از سر بردارد. - نه، دست نزن. من رو بُکش، اما حجابم رو برندار! تو چهجور مسلمونی هستی؟! فرق تو با سپاه یزید چیه؟ مرد پاسخش را با سیلی محکمی داد و راضی شد روسری سرش باشد. اهل کوچه از ترسشان از توی خانهها جُم نمیخوردند. صاحبخانه، گوشهایش را گرفته بود و بیصدا اشک میریخت».