سخن اصلی نظریههای جامعهشناسی هنر، محور بودن جامعه و اجتماع در تبیین ماهیت هنر بود؛ برخلاف نظریههای «میمزیس» و «بیان» که در تعریف هنر، محوریت مطلق را به هنرمند میدادند؛ یا نظریه «فرم» و «تجربه زیبایی شناختی» که محوریت را به اثر دادهاند. نظریههای جدید جامعه شناختی محوریت مفهوم هنر را اجتماع و یا جمعی از هنرمندان با عنوان «جهان هنر»، «میدانهای هنر» یا نهادهای هنری میدانستند؛ بنیاد این نظریهها بر این بود که «اثر هنری با پذیرش نهادی از هنرمندان میتواند اثر هنری محسوب شود.»؛ این نظریهها گرچه به نوعی از روشننگری در باب ماهیت هنر میانجامید؛ اما اغتشاشاتی نیز میآفرید؛ اغتشاشاتی که مؤلفههای برونهنری را در تبیین ماهیت آن دخیل کرده و ضد معیارهایی میآفرید که معیار تعیین و تعریف آثار هنری میشد. این کتاب با تعریف هنر در دو فرهنگ شرقی و غربی، به تحلیل مهمترین نظریههای حاکم در عرصه جامعهشناسی هنر میپردازد؛ چه رویکرد کسانی چون ژدانف و لوکاچ و چه پیروان نظریه انتقادی اندیشمندان مکتب فرانکفورت و حتی نظریه تمایز کسانی چون بوردیو؛ اما دغدغه اصلی کتاب، ثبت میان اخلاق، هنر و تعهدات و پاسخ به یک فرضیه که گرایش به هرگونه تعهدی سبب کاهش آزادی هنرمند و لاجرم خلاقیت او میشود؛ فرضیهای که در بطن و متن رویکردی چون رویکرد «هنر برای هنر» تعهد را مرگ هنر قلمداد میکند.