معرفت‌شناسی، به‌عنوان شاخه‌ای مستقل در فلسفه، از قرن بیستم در میان فیلسوفان تحلیلی و انگلیسی‌زبان رایج شد؛ اما ریشۀ مباحث آن به بحث‌های افلاطون و نظرهای او دربارۀ تعریف معرفت و چیستی آن برمی‌گردد. مشهور است که افلاطون معرفت را «باور صادق موجه» تعریف می‌کرد؛ اما باید گفت افلاطون بعدها این تعریف را واکاوی و نقد کرد. فیلسوفان قرن بیستم از تعریف افلاطون و مفاهیم کلیدی آن، در حوزۀ معرفت، بسیار استفاده کردند؛ به‌طوری که رفته‌رفته، بحث‌های درگرفته دربارۀ آن به ایجاد شاخه‌ای جدید در فلسفه، به ‌نام معرفت‌شناسی منتهی شد. نویسنده این کتاب را با تمرکز بر آرای فیلسوفان تحلیلی و انگلیسی‌زبان نگاشته است. افزون بر این، کوشیده است در برخی مبانی، همچون بحث مبناگروی، مقایسه‌ای تطبیقی میان این آرا با نظرهای فیلسوفان مسلمان انجام دهد. همچنین، نویسنده به بررسی معناهای لغوی گوناگون برای واژۀ معرفت پرداخته است و مفاهیمی همچون مبناگروی و قرائت‌های مختلف از آن و نیز صدق و موجه‌سازی را بررسیده و در ضمن این مباحث، سیری تاریخی از بحث‌های معرفتی فیلسوفان مغرب‌زمین بیان کرده است. این ویژگی‌ها باعث شده است این کتاب، نوشتاری مفصل و درخور توجه برای آشناشدن مخاطب با مباحث معرفت‌شناسی باشد.