همین اول یه شیرجه بزنیم وسط کتاب و چند خط ازش بخونیم: «ننهجون مثل همیشه لنگلنگان با پاهای پر از دردش آمد و روی مبل نشست. مامان گفت: «ننهجون بشینید پشت میز میخوام غذا بکشم.» ننهجون بلند شد برود پشت میز. یک لحظه مکث کرد. دست برد سمعکش را توی گوشش جابهجا کرد. ـ وا… نمیدونم چرا سمعکم زوزه میکشه؟ ای داد بیداد! اوضاع خیلی خوب بود، ننهجون هم وارد گود شد!! ننهجون خیلی سیریش بود. اگر به چیزی بند میکرد تا ته و تویش را درنمیآورد دست نمیکشید. فوری گفتم: «چه زوزهای ننهجون؟» ـ چی بگم ننه؟ انگار سگ تو گوشامه!!! گفتم: «چه حرفایی ننهجون. مگه می شه سگ توی گوش آدم باشه؟» میز آماده شد و همه نشستیم پشت میز، اما من حسابی استرس داشتم. نگاهی به خورش وسط میز انداختم. کمی خورش ریختم روی برنجم و وقتی دیدم همه مشغول هستند، یواشکی گوشتهایش را برداشتم و ریختم توی جیب شلوارم. بعد هم هولهولکی شروع کردم به برنج خوردن. صدای زوزۀ «شوشو» گاهی ضعیف و گاهی بلند به گوش میرسید». کتاب «شوشو» یه مجموعه داستانِ طنز با چاشنی دغدغه هست! این دغدغهها از این جهت که لابهلای طنازی داستانهای این کتاب، به مسائل و مشکلات ما نوجوونها هم پردازه خیلی باحاله... . بیشتر مشکلات هم از اونایی هست که بهخاطر تکنولوژی یه جورایی بلای جونمون شده...!