«شهنواز» داستان تردید و رستگاری است. در قصۀ «شهنواز» جوانی بلوچ و اهلسنت کشیده میشود که مهارت و تجارب خوبی در ساختوساز دارد، اما تابهحال اوضاع چندان بر وفق مرادش نبوده است و به دنبال شغل میگردد. شهنواز از سوی مدارس دینی امارات دعوت به تحصیل میشود که در نهایت میتواند بهعنوان مبلّغ به کشورهای مختلف برود و به سختیهای زندگیاش پایان بدهد؛ ولی همسرش شهناز، مخالف پیوستن او به مدارسی است چراکه با آرمانهای انسانی و اعتقادی آنها هماهنگی ندارد. اما نقطۀ عطف داستان، اینجا شروع میشود که به شهنواز پیشنهاد کار در عراق آنهم برای بازسازی عتبات داده میشود. شهنواز نمایندۀ بسیاری از تفکراتی است که به دلیل عدم آگاهی کامل به جریانات مذهبی و ناآشنایی با اعمال و علایق مذهبی تشیع، دچار تردید و شبهات زیادی میشوند. برخی پرسشهای پرتکرار درباره هزینههای مردمی برای ساخت عتبات مقدسه، نقش بیگانگان در اختلافافکنی بین شیعه و سنی و… در داستان این کتاب پاسخ داده میشوند. و البته سرانجام داستان این جوان اهل سنت قرارگیری در آغوش اهلبیت(ع) و مذهب تشیع است.