کتاب«امام امین» هم جزو مجموعه کتاب  «قصۀ نیکان» هست که  با سبک داستانی  خودش دربارۀ  امام‌‌های عزیز  ما  نوشته شده؛ مثلاً توی این کتاب قراره دوازده تا داستان مرتبط با امام کاظم(ع) برای ما گفته بشه؛ این هم یک تکه از کتاب قشنگ «امام امین»: «آهسته گفت: پس نمی‌خواهی برای بیرون‌آمدن خود از این سیاه‌چال چاره‌‌ای کنی؟ پسرعمویت هارون به من گفته است که سوگند خورده تو را رها نکند، مگر آنکه از او طلب عفو و بخشایش کنی. حتی اگر نزد وزیرش یحیی برمکی نیز اقرار به گناه و تقاضای بخشش کنی، به اندازه‌ای که خلیفه پشت بر قسم خویش نکرده باشد، عذرت را خواهد پذیرفت و رهایت خواهد کرد. دقایقی به سکوت گذشت. انتظار از چشمان مسیب‌بن‌زهیر می‌بارید. دستان امام را در دست گرفت و گفت: خب، شما در جواب او چه گفتید؟ امام سر به آسمان بلند کرد و به‌آرامی گفت: به او گفتم: چند روزی بیشتر تا اجلم باقی نمانده است. به هارون بگو هر روز که تو به عیش و عشرت می‌گذرانی، بر من به رنج و سختی می‌گذرد. این روزها به‌هرشکل تمام خواهد شد. به‌زودی خبر وفات من به تو می‌رسد و تو در فردای قیامت، در پیشگاه عدل الهی، بر زمین زانو می‌زنی و آنگاه معلوم می‌شود ظالم و ستمگر کیست.»