با اجازهتون اول همگی یه شیرجه بزنیم وسط کتاب: «معلم: با کلاغ یک جمله بسازید. دانشآموز: از دید پدر من، آقای ناظم یک کلاغ است. چون هر وقت به او میگویم از کجا فهمیده که نمرهی امتحانم بد شده است، میگوید: آقا کلاغه خبر داد. آقا معلم: هفتۀ بعد با کلمۀ قار یک جمله بسازید و بیاورید. یکی از دانشآموزن در هفتۀ بعد: من و پدرم از یک قار زیبا در همدان دیدن کردیم. آقا معلم: عزیز من! اولاً که غار درست است نه قار، ثانیاً منظور من صدای قارقار بود. دانشآموز پس از دو هفته: پدر من یک ژیان قراضه خریده که خیلی قارقار میکند. آقا معلم با عصبانیت: خنگ خدا! چرا حالیات نیست؟ منظور من صدای کلاغ است. دانشآموز پس از سه هفته: من صدای کلاغ را دوست دارم. آقا معلم با فریاد: آقای ضریب هوشی! سه هفته گذشته هنوز نتوانستهای یک جمله بنویسی؟ من گفتم با صدای کلاغ یعنی با قار جمله بساز قار... قار... قار... دانشآموز پس از یک ماه: دیشب من و خانوادهام قارپوز خوردیم. آقا معلم در حالی که گوش دانشآموز را گرفته و میکشد: ببینم تو میخواهی تا آخر سال همینطوری ما را مچل کنی؟ منظور من از قار، صدای کلاغ است. چرا نمیفهمی؟ دانشآموز با گریه: آقا اجازه؟ آخه شما هنوز توضیح ندادهاید که کلاغ یعنی چه؟» تیکهای که خوندین از همین کتاب «توی پرانتز» بود؛ خوشمزه و باحال و ساده و چیز یاد بده! پس این کتاب هم یه انتخاب عالیه برای همۀ آدمهای باحال که دوست دارند لبخند بکارند روی لبهای بقیه.