«باید دریایی باشد» با بیست داستان کوتاه زندگی امام پنجم عزیز ما را معرفی میکند. یه برش از این کتاب را بخوانیم: «صدای تکبیر در فضای مسجد پیچید. پیرمرد لبخندزنان از جا برخاست. او دید که رافع و یارانش بهسوی امام رفتند و با او دست دادند. پیرمرد در موجی از شادی باعجله بیرون آمد. میخواست زود بارش را ببرد و برای نماز مغرب به مسجد بازگردد. گیوهاش را پوشید و بهسوی الاغش رفت. خورشید داشت کمکم غروب میکرد و نسیم ملایمی میوزید. پیرمرد با خود اندیشید: باید دریایی باشد تا جویبارها و رودها به او بپیوندند و در او بریزند. آری همیشه باید دریایی باشد. کودک هنوز زیر درخت نشسته بودند. با دیدن پیرمرد با خوشحالی جلو آمدند. پیرمرد سر کیسهای را شل کرد. مقداری از خوشههای خرما را بر دامن بچهها ریخت و گفت: بگیرید که اینها نیز از خیروبرکت علی است.»