ماجرای این رمان توی یکی از زیباترین مناطق ایران میگذره؛ توی دشت‌های سرسبز «ترکمن‌صحرا»... . اما همه میدونیم اسب‌ها و مسابقات اسب‌دوانی این منطقه توی ایران از همه‌جا معروفتره. «تایماز» هم یه پسر نوجوونه که عاشق اسب سواریه و به‌قول‌معروف دلش برای اسب‌ها غش‌وضعف میره و همیشه آرزو داره مثل پدرش بتونه قهرمان مسابقات اسب‌سواری بشه. خود «تایماز» یه اسب اصیل و محبوب به اسم «قیرات» داره اما هنوز تا حالا سوارش هم نشده! علت؟! علتش به خاطر یه اتفاق تلخه... همه‌ش به خاطر یه حادثۀ لعنتیه... توی یه تصادف رانندگی بود که تایماز پدر و مادرش رو از دست داد و خودش هم فلج شد! سر همین، تایماز حتی جرئت هم نمیکنه به اسب‌ها نزدیک بشه، چه برسه سوار اسب خوش قیرات بشه. تا اینکه یه روز «آناگل» مادربزرگ تایماز به‌خاطر ناراحتی قلبی که براش به وجود اومده باید جراحی کنه و برای عمل قلب بره مشهد. حالا تایماز با قیرات و بقیه حیواناتی که دارن توی مزرعه تنها میمونه! همین جریانی بهونه‌ای میشه که اتفاقات جدید و باورنکردنی توی زندگی تایماز بیفته. باید بریم با تایماز همراه بشیم و ببینیم پسری با این‌همه مشکلات چطوری تونسته قهرمان مسابقات اسب‌سواری بشه...!