رمان «یکدست ها» در زمان متوکل عباسی میگذره. زمانی که شیعیان تحت نظارت شدید امنیتی بودند و مأمورین حکومت جلوی هرجور ملاقات با امام هادی علیهالسلام را ممنوع کرده بودند. اما بالأخره با ترفندهای دانشمندی از شیعیان و یاران باوفای امام هادی علیهالسلام که در دستگاه حکومت نفوذ کرده بود بههمراه یکی از دوستانش به نام آشر، مخفیانه به دیدار امام میروند؛ آشر جوانی بود که دور از چشم خانوادهاش، شیعه شده بود و از دوستداران اهلبیت علیهمالسلام بود؛ آشر آرزو داشت که به زیارت مرقد امام حسین علیهالسلام برود اما متوکل که جنایتهای زیادی در حق شیعیان انجام میداد، شرط زیارت کربلا را قطع دست افراد مشتاق زیارت گذاشته بود! چند سطر از کتاب: متوکل از اندرونی خارج شد پیش مهمانها برگشت و سر جایش نشست؛ عصبانی بود؛ پیدرپی چند جام شراب نوشید؛ نگاهی به سعید حاجب انداخت که همانجا ایستاده بود؛ کیسه را برایش پرتاب کرد و گفت: «اینها را از هرکجا که برداشتهای بگذار سر جایش ابوالحسن را هم بیاور اینجا.»