«طلا» دختر نوجوونی هست که توی مسیر زندگیش مثل همۀ ما با مشکلات و چالشهایی روبرو شده؛ کتاب «کلاه اشرفی» قراره زندگی داستان همین دخمل نوجوون که هنر قالیبافی هم بلده رو برای ما به تصویر بکشونه؛ حداقل خوبی خوندن کتابهای اینجوری برای ما نوجوونا اینه که علاوه بر لذت بردن از خود کتاب، وقتیکه اتفاقات و چالشهای زندگی دیگران رو میبینیم و میشنویم آمادگی و ظرفیت و صبر و مهارت خودمون هم توی زندگیهامون بالاتر میبره؛ یه برش از کتاب را میخونیم تا ببینیم چقدر با این متن راحت و سرسرهای، میشه ارتباط برقرار کرد و راست خوندن همۀ ما میتونه باشه: «طلا و پدرش، مثل دیو وارد اتاق شدند. محمد سر به زیر انداخته بود و جنب نمیخورد. از اینکه طلا را دستکم گرفته بود و به آن سادگی توی تلهاش افتاده بود خودش را سرزنش میکرد. یکدفعه، دست بلند و سنگینِ پدرش، مثل پتک پشت گردنش فرود آمد و با صورت روی ظرفهای کف اتاق ولو شد»... .