یه نوه با مادر و مادربزرگش که هر کدومشون توی این داستان کلی حرف و اتفاق برای ما کنار گذاشتند. یه داستان لطیف دخترونه و زنونه که هانیه، ثریا و عزیز قراره برامون بسازنش. داستان با خبر بیماری «عزیز» مادربزرگ خونواده، شروع میشه و «هانیه» به همراه مادرش به دیدار مادربزرگ میرن؛ نداشتن رابطۀ درست با فامیل و دوستان و ضعف ارتباط بهدردبخور با پدر و مادر قسمتی از مشکلات هانیه هستند که ما توی این کتاب میتونیم ببینیم و سنگ محکی هم برای اصلاح کموکاستیهای خود ما میتونه باشه؛ یعنی یه احساس خوب همذاتپندارانه که فکر میکنیم هانیه دختر نوجوون کتاب «شاهزاده خانومی در مترو» چقدر شبیه خودمونی هست که داریم این کتابو میخونیم؛ و اصلاً اتفاقات داستان این کتاب هم از همین قسمت شروع میشه.اما شاهزاده خانومی که قراره هانیه توی مترو ببینه و میبینه همون شاهزاده خانومی هست که هانیه قبلاً از زبان مادربزرگش توی قصههایی که تعریف میکرده، میشنیده ... . و دیدن شاهزاده خانوم تویی مترو همانا و ماجراها و اتفاقات تازه توی زندگی هانیه، همان. حیفه ماجرای کامل این داستان رو توی کتاب دنبال نکنیم.