یه رمان خوندنی که قراره سه تا نوجوون هم سن و سال خودمون از شبی که دشمنها با شمشیر به سر امیرالمؤمنین ضربه زدن و دربارۀ اتفاقاتی که اون چند روز براشون پیش اومده با ما حرف بزنن. از این سه نفر دو تاشون پسر هستن به اسم «حرب» و «سعد» و یه نفرشون هم دختر به اسم «حلما». «حرب» پدرش توی یکی از جنگها کشتهشده. «حلما» دختر پدر و مادریه که یه زمانی «بَرده» بودند و بعداً آزاد شدند. «سعد» هم پسر یکی از پزشکان کار بلد شهر کوفه هست. این سه تا نوجوون، هیچ کدوم هم همدیگه رو نمیشناسن اما داستان زندگی اونها توی یه نقطه خاص قراره به هم برسه! هر کدوم از این سه تا اتفاقاتی براشون میفته و تصمیماتی که برای حلوفصل اون اتفاقات میخوان بگیرن، جوری میشه که هر سه تاشون روز ضربت خوردن امیرالمؤمنین(ع) به در خونۀ ایشون میرسن و قاطی کسانی که توی حیاط خونه و بیرون از خونه جمع شدن وایمیستن و منتظر میمونن اما نهایتاً خبر از داخل خونه میرسه که امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید و ... ادامۀ ماجرا. خلاصه اینکه اگر میخوایم یه سر و گوش پراحساس و پرهیجان و جذاب به دوران امیرالمؤمنین داشته باشیم، باید همراه این سه تا نوجوون بشیم و بریم این کتاب رو بخونیم و بفهمیم و ببینیم زاویههایی دلنشین از زندگی مولا امیرالمؤمنین عزیزمون رو... .