خب... خودتونو آماده کنید برای خوندن یه کتاب پرهیجان و توووپ...! «سپهر» چهارده سالشه و جزو ده تا شناگر اول ایرانه که قراره بره توی مسابقات جهانی شنا شرکت کنه. اما توی این وضعیت، پدر و مادر سپهر بعد از سه سال انتظار بالأخره مقالهشون توی همایش جهانیِ انرژیِ پاک قبولشده و اونا برای دو ماه باید برن خارج از کشور و حتماً هم باید حضور داشته باشن توی این همایش. سپهرم چارهای نداره و مجبوره برای این دو ماه با خواهرش «سارا» برن خونۀ پدربزرگ و مادربزرگشون که توی شهرستان «عقیق» هست و خب شهر کوچیک و دورافتادهای هم محسوب میشه. اما بهمحض ورود به شهر عقیق، زمین یهو زیر پای سپهر میلرزه و تکون میخوره و جالبه هیچکس هم غیر خود سپهر این لرزش رو حس نمیکنه! و از همینجاست که چالش کتاب با ما شروع میشه...! اینکه اصلاً چرا زمین میلرزه و چرا فقط سپهر اینو میفهمه و حالا چیکار باید بکنه قضیه رو جزو اون چیزهایی که تا کتاب رو نخونیم نمیشه ازش سر درآورد. پس بریم با هم دنبال «شالونا دژ» که هر چی بیشتر داخلش سُر میخوریم ریتم قصه برامون خیلی تندتر میشه و یه جاهایی قلبمون میاد توی دهنمون...!