باور کنید با این کتاب قراره بریم فضا...! پدر نیلوفر مسئول یه قلعه تاریخی هست. یه شب نیلوفر همراه با معلم جغرافی و دوستانش برای دیدن شهابهای آسمانی به قلعه میرن؛ اما وقتی نیلوفر برای پیدا کردن نقشۀ مقواییاش که باد با خودش برده بود از جمع دوستاش جدا شد به برج دوم قلعۀ تاریخی رسید و یه نور و یه چیز شبح مانند نظرش رو جلب میکنه و همینجوری تا چهارمین برج قلعه تاریخی هم جلو میره که یهو توی یه تونل میفته و اونجا چند تا شیء فلزی پیدا میکنه. نیلوفر ماجرای پیدا کردن اشیاء فلزی را با برادرش در میون میگذاره و در نهایت جریان قلعه رو برای داییشون که پژوهشگر «مرکز فضایی آسیا» است تعریف میکنند. دایی با دیدن تصویر اونها، حدس میزنه که اینها یه سری علامت هشدار از طرف موجودات فرازمینی هست! اونها مصمم میشن برای کشف راز این علائم به قلعه برن که میبینن از اونها دیگه خبری نیست و حتی خودشونم توسط موجودات فرازمینی دزدیده میشن و به فضا برده میشن... ادامۀ این رمان پرحادثه رو دیگه باید زحمت بکشین و خودتون توی کتاب دنبال کنید...!