یه داستان «تو دل برو» از جنگ و بهتر بگیم شروع جنگ! قراره شجاعت و قهرمانبازی سه چهار تا نوجوون رو توی این کتاب ببینیم؛ مهران، عماد و عباس نوجوونهای جنوبی هستند که قراره برای ما داستان این کتاب رو بسازند. داستان با دعوای مهران و عماد با عباس شروع میشه. اما با اضافه شدن «احمد» معلم این بچهها که جزو نفرات اول کنکور بوده اما بهخاطر عشقی که داشته و ایثاری که به خرج داده توی همون شهرستان مونده و به کار معلمی مشغول هست گلایهها به سمت آقای معلم میره و شکایت از عباس به معلمشون. اما عباس یه خبر تلخ داره براشون؛ خبر حمله عراق به شهر و محلهشون. شنیدن این خبر مهران رو بیشتر از بقیه نگران میکنه؛ چون اولاً خانوادهش دقیقه همونجایی هستند که عراقیها دست گذاشتن از اونجا دارن وارد شهر میشن و دوماً بهخاطر حضور یه جاسوس عراقی توی فامیل نزدیکشون!!! همین میشه که این بچهها برای نجات خانواده مهران اینها دستبهکار میشن و شبانه میزنن به نخلستون و منزل مهران اینا. این بچهها حتی با چند تا عراقی گولاخ هم روبرو میشن و مجبور میشن باهاشون درگیر بشن. ادامۀ داستان پر از هیجان و دلهرۀ «کتانیهای کوکام» رو دیگه برید توی کتاب دنبال کنید...!