تا حالا سعی کردین خارج از چهارچوب‌های رایج رو ببینیم و خارج از چهارچوب فکر کنیم؟ یه جوری که هیچ‌ کی تا حالا ندیده و هیچ کی هم تا حالا فکر نکرده! فکر می‌کنین اگه مثلاً ما هم مثل زنبورها یا مثل مارها قرار بود دنیا رو ببینیم، چی می‌دیدیم؟ اصلاً فکر می‌کنین چه چیزهایی توی دنیا هست که چشم‌های ما نمیتونه ببیندشون؟! یعنی دنیا واقعاً همین شکلیه که ما می‌بینیم؟ مرگ چیه؟ زندگی یعنی چی آخه؟ این سؤال‌ها رو اگه همراه «پوریا» توی این کتاب بشیم، جوابش رو پیدا می‌کنیم. البته... اشتباه نکن! اینا سؤال‌های «پوریا» هم نبود، اصلاً پوریا تو این فکرا نبود تا روزی که اون اتفاق توی مجموعه‌شون افتاد. پوریا همیشه به فکر خوش‌گذرونی بود، تازه بعدشم بیشتر از اینکه اصل ماجرا براش مهم باشه، بالا اومدن صفحه‌اش تو یوتیوب براش مهم بود؛ ولی ته این ماجرا معلوم نبود. پوریا هم هیچ خیال نمی‌کرد تهش این‌جوری تموم بشه! جایی که دیگه نمی‌تونست همون پوریای سابق باقی بمونه و حداقل برای حفظ آبرو هم که شده، مجبور بود یه حرکتی بزنه؛ حرکتی که همه‌چیز رو عجیب‌تر و پیچیده‌تر کرد. فکر کنم حسابی گیج شدین؛ خخخ نگران نباشین؛ کتاب رو بخون به جواب همۀ ابهامات میرسی و البته جواب سؤالایی که شاید اصلاً بهشون فکر هم نکرده باشی!