یه داستان طنز بامزه و پرفایده با حال و هوای جنگ و دفاع مقدس. «حسین» که یه شاگرد بنای نوجوون هست، عاشق مشهور شدنه و وقتی جنگ شروع میشه، فکر بکری به ذهنش میزنه! اینکه خود جنگ و جبهه رفتن، بهترین موقعیت میتونست باشه برای حسین که بتونه آرزوی شهرت و محبوبیت و معروف‌شدنش ‌رو برآورده شده ببینه. فقط یه مشکلی که این وسط وجود داره و اونم ترس زیاد «حسین» از فضای جبهه و توپ و تانک هست و البته آسیب دیدنش توی جبهه! اما آخر کار، زور شهرت و معروف شدن می‌چربه به بقیه چیزهایی که ازشون ترس داشت و «حسین» پا میشه میره جبهه! «حسین» به‌خاطر شاگرد بنّا بودنش توی جبهه و بین رزمنده‌ها به «سردار مَلات» معروف میشه و همه‌ش حواسش هست از فضاهایی که خطرناک‌تره دور باشه و البته کارهایی هم میکنه تا با فرمانده‌ها بپره و اون وسط مسطا دیده بشه و یه اسمی هم از اون بیاد...! داستان خنده‌دار و به‌دردبخور از این نوجوون فلان‌فلان‌شده رو توی جبهه از دست ندین... خخخ