اما «کوهیار»؛ داستان یه پسر روستایی که پدرش به شهر رفته و خبری دیگه ازش نیست و همه میگن مرده! همین اتفاق باعث میشه وضعیت مالی خونوادهای که کوهیار و مادر و خواهرش جزوش هستند خیلی خراب بشه و از اون بدتر یه طلبکاره به اسم «مراد» که از بابای کوهیار طلب داره و حالا هر روز پا میشه میاد دم خونۀ کوهیار اینا و طلبشو میخواد! از اون بدترتر این اتفاقه که مزرعۀ کوهیار اینا هم آتیش میگیره و میسوزه! و آقا «مراد» طلبکار خونواده هم که میبینه ظاهراً قرار نیست پولش به این زودیا زنده بشه پا میشه میاد و تنها سرمایۀ بهدردبخور این خونواده مستأصل و گرفتار رو که یه گاو بوده رو جای طلبش برمیداره، میبره!!! من و شما ما باشیم واقعاً چهکاری از دستمون برمیاد و دیگه چیکار میکنیم؟! «کوهیار» برای کمکخرجی خونوادهش حتی میره سراغ یه کار توی اسطبل که فردای همون روز بهش تهمت دزدی اسب میزنند چون یکی از اسبهای اسطبل «نیست» شده!!! واقعاً ماجراهای اینجور که پشت سر اتفاق هم میفته آدم رو داغون و ناامید میکنه... . باید بزنیم وسط این داستان ببینیم کوهیار قهرمان نوجوان کتاب چیکار میکنه با اینهمه مشکل و چه جوری این مشکلات رو از سر راه خودش برمیداره؟! هر چند که همۀ ما میدونیم مشخصه خدا هیچ موقع توجه و کمک و مهربونیش رو از روی سر بندههاش بر نمیداره...