حتماً این حرف خدا رو شنیدین؛ البته خدا به ما انسان‌ها میگه این حرف رو: «فرشته‌ها رو مراقب شما گذاشته‌ایم». حالا قراره توی این کتاب یه اتفاق جالب بیفته؛ اینکه هر چی داستان جلوتر میره، ما قضیۀ فرشته‌ها و مراقبت اون‌ها رو از خودمون بیشتر میتونیم حس کنیم! اصل داستان روی مریضیِ پسر نوجوون توی یه خانواده میچرخه که از زبون برادر کوچیکتر برای ما تعریف میشه؛ مشکلی که ممکنه ما هم توی دور و بر خودمون داشته باشیم و ببینیم. مریضی «پویا» پسر بزرگ و دبیرستانی این خانواده «سرطان» هست و به‌خاطر همین هم پویا داره شیمی‌درمانی میشه و به بیمارستان هم طبیعتاً زیاد رفت‌وآمد داره؛ هر چند که خودش امیدی به خوب شدن نداره و مرگ رو آخر قصۀ مریضیش میبینه؛ اما با وجود همۀ این‌ها، پدر و مادرش اصلاً ناامید نیستند و تازه کلی برای آیندۀ «پویا» برنامه چیدن و البته خیلی هم سخت مشغول مراقبت برای درمان پسرشون هستن. اما پویا که از دید پدر و مادرش توی یه سن حساسی هست دغدغه‌های متفاوتی نسبت به پدر و مادرش داره... . اینکه چی به سر پویا میاد آخر سرو با این مریضی سخت و تقریباً لاعلاج به کجا میرسه رو، دیگه باید توی کتاب فرشته‌ها دنبال کنیم و ببینیم... .