قراره از داستان واقعی زندگی یه دختر آمریکاییِ مسیحی به اسم «سارا» توی کتاب «ستارهها چیدنی نیستند» خبردار بشیم. «ستارهها چیدنی نیستند» با به تصویر کشیدن جلسات و فعالیتهای یک مؤسسه آمریکاییِ بهاصطلاح مدافعِ حقوق زنان، شروع میشه؛ مؤسسهای که زیر نظر وزارت امور خارجۀ آمریکا به تعداد از مخالفان حجاب را جمع کرده تا با تخریب چهرۀ اسلام و سیاه نمایی علیه نگاه و رویکرد «ایران» نسبت به زن، با ذهنیت و عوامفریبی، کاری کنن که زنهای مسلمان را نجات بدهند! اما سارا بهخاطر فعالیتهاش توی این مؤسسه، گرفتار سؤالات هویتی و فکری جورواجور میشه و برای پیدا کردن جواب همین سؤالهای اساسی که ذهنش را مشغول کرده به مرکز مطالعات اسلامی نیویورک میره و زندگیاش از همونجا دچار تغییر و تحولاتی میشه. مرکزی که در ابتدای ورودش، متوجه عکسنوشتهای از «آیتالله بهجت» میشه با این محتوا که «ما به این دنیا آمدهایم تا قیمت پیدا کنیم، نه اینکه به هر قیمتی زندگی کنیم». با اتمام جلساتی که توی مرکز مطالعات اسلامی نیویورک شرکت میکرده، سارا به این نتیجه میرسه که دینش رو از مسیحیت به اسلام تغییر بده و همین کار هم میکنه؛ اما با واکنش شدید خانوادهاش روبهرو میشه چراکه اونها فکر میکنند سارا وارد یک فرقۀ تروریستی شده! با وجود دعواهایی که خانواده با سارا میکنند اما اون به دلیل سفارشاتی که اسلام دربارۀ احترام به پدر و مادر کرده به اونها حرفی نمیزنه و همین احترام گذاشتن، دل پدر و مادرش را نرم میکنه و اونها رو به مرکز اسلامی میکشونه و بعد از آشنایی با اونجا از تغییر دین دخترشون حمایت میکنند. اما بعد از این تغییر دین سارا، براش اتفاقات جورواجور و خطرناکی میفته تا جایی که نقشۀ کشتن اونو توی آمریکا میکشند اما سارا جان سالم به در میبره و ... . دیگه ادامۀ جزئیات و شرح کامل این داستان واقعی رو میتونیم توی خود کتاب ببینیم و لذت ببریم.