«راستی نگفتی نامت چیست؟ آبنوش! چی؟ آبنوش؟ چه اسم عجیبی! نام پدرت چیست؟ پدرم مرحوم شده. اسمش آبخیز بود. مرد بازهم با تعجب آبنوش را نگاه کرد. اسم مادرت چیه؟ _آبناز!!! مرد ابرو بالا داد و گفت: جلالخالق! چه اسمهایی! آبنوش که میخواست تعجب مرد را بیشتر کند، گفت: اسم برادرم آبچهر است. اسم خواهرم آبشاد. اسم مادربزرگم هم دریا… با این حرف، مرد یکدفعه برگشت و…» چند خطی که خوندید از کتاب «حرفهای آبدار» انتخاب کردیم. زبون طنز داستانهای این کتاب، هم خنده و لبخند روی صورت ما سبز میکنه و هم کلی مطالب خاص و بهدردبخور اخلاقی و تجربی توی ذهن ما میکاره.