«اصیل آباد» داستان روستایی را برایمان تعریف میکند که بین روستای دیگر از هر نظر استثنایی است؛ اهالی این روستا همگی خوشحال، پرنشاط و زرنگ و خیلی شاد هستند. همهچیز روستای اصیل آباد عالی است و نعمت و برکت خدا در آنجا فراوان است؛ اجاقها و تنورها همیشه روشن است؛ صحراها سرسبزند و گلهها سیر و چشمهها پر آب و همه خوشحال و راضی تا روزی که پای «شهرفرنگ» توسط یک غریبه به روستا باز شد. شهرفرنگ با آن تصاویر جورواجوری که از جاهای مختلف داشت بچههای روستا را به سمت خود میکشاند. وقتی بچههای روستا کاملاً جذب شهرفرنگ شدند، صاحب شهرفرنگ برای استفاده از آن پول گذاشت و کمکم مردهای روستا هم برای تماشای عکسهای شهرفرنگ به وسوسه افتادند. بعد از باباها، نوبت زنها و مامانهای روستا شد و آنها هم مبهوت شهرفرنگ شدند. کار بهجایی رسید که شهرفرنگ مرد غریبه، همه مردم را تغییر داد! زنها هوس گوشواره و النگوهای آنچنانی میکردند؛ بچهها اسباببازیهای خاص میخواستند و لباسهای روستایی، دیگر جذابیتی برای مردم نداشتند. ترفندهای مرموزانۀ مرد غریبه، در روستا ادامه پیدا کرد و داستانهای عجیب بعدی را برای روستای اصیل آباد به وجود آورد که باید در کتاب دنبال کنیم... .