اول یه فنجون از کتاب رو با هم بچشیم: «واقعاً خر بودن خیلی سخت است و از همه بدتر خر خیالی بودن؛ چون مجبوری توی خریَت طرف گیر بیفتی. در آن اقیانوس وحشتناک و موجودات ترسناک و کوسههای تیزدندان من کجا میرفتم؟ ولی باور کنید دعا میکردم در آن لحظه یک کوسه بخواهد من را بخورد تا اینکه سوراخ سوراخ شوم. نمیدانم چی شد که ناگهان لولهی تفنگها پایین آمد و یک طناب از کشتی بزرگ پایین انداخته شد. نیکو جست زد دمم را گرفت و بهراحتی از طناب بالا رفت...» حتماً تا حالا آدمهایی را دیدین که با خودشان حرف میزنند، میخندند و حتی دعوا میکنند دقیقاً انگار کسی پیششان است! شاید با دیدن این افراد وحشت کنیم ولی دلیلی برای ترسیدن وجود ندارد! چون دلیلش این هست که آنها یک دوست خیالی دارند! دوستانی خیالی که از سرزمین خیال به دنیای آدمها راه پیدا میکنند و میتوانند هر موجودی باشند حتی یک کرهخر!!! و حالا ما قراره داستان همین کرهخر خیالی بدشانس را بخوانیم... . پس این شما و این کتاب «نیکو مخوفترین دزد دریایی»... .