بگذارید اول به شرح نام این کتاب پردازیم نویسنده در این باره گفته است: جابلقا در روایت اسلامی نام شهری ناشناخته در شرقیترین نقطه عالم در نقطه مقابل جابلسا که غربیترین نقطه عالم است قرار دارد. مراد از جابلقا در این کتاب شهر خرمشهر است. کتاب روایتهای نوجوانانی است که برای رفتن به جبهه از شیوههای مختلفی استفاده کردند و دست به هر راهی زدند، شاید این قصه در نگاه اول تکراری به نظر برسد اما نویسنده داستان را با الهام از شاهنامه و افسانههای اساطیری بهگونهای خاص روایت میکند که این ویژگی باعث میشود تا کاملاً با یک اثر جدید روبرو شویم. شخصیت اصلی کتاب حضوری پرماجرا دارد بهصورتی که با خواندن کتاب گویی به تماشای یک فیلم نشستهایم. در بخشی از کتاب میخوانیم: «در بخشهایی از این کتاب میخوانیم: لال میشوم و تنم عین برگ درخت بید میلرزد. باز سکسکه لعنتی! بابا، عین پلنگ، خیز برمیدارد طرفم. برای شادی روحم، فاتحه میخوانم. آقای امینی، معلم فارسی عین شیر، سپر میشود جلویم.»