این بار با زبان داستان، قرار است از جدایی و طلاق و ملزومات و بهانههای آن بخوانیم که آیا واقعاً میشود اینقدر راحت از طلاق حرف زد یا خیر؟! در کتاب «جشن طلاق» با علی مؤذنی نویسندۀ نامآشنای ایرانی که قلم زیبای او در کتابهای مختلف ذهن مخاطبین را نوازش کرده همراه شویم تا با پنج داستان کوتاه این کتاب، سفری به اتفاقات اجتماعی دوروبرمان داشته باشیم. «سیمینه»، «پزشک»، «خانواده»، «جشن طلاق»، «گربهسان» و «جادو» نام پنج داستان این کتاب هستند و عنوان کلی کتاب با استفاده از اسم یکی از همین داستانها گرفتهشده است. یک قاب از متن داستان «جشن طلاق» را باهم بخوانیم: «صفورا» هیچ دلیل قانعکنندهای برای طلاق نداشت؛ فقط میگفت میخواهم کمی برای خودم باشم و این اتفاق نمیافتد مگر اینکه از هم جدا شویم! میگفت میخواهم آزاد باشم؛ میگفت نمیخواهم قیدوبند داشته باشم... . حتی فکر کردم کسی را هم زیر سر دارد اما این هم نبود! گفتم: یعنی که چه میخواهم برای خودم باشم؟! سرنوشت این دو تا دختر چه میشود؟ با چهل سال سن باید بنشینی و برای آیندۀ این دو دختر برنامه بریزی... . میگفت اینها باید خودشان برای خودشان برنامه بریزند وگرنه به سن من که رسیدند گرفتار همین بحرانی میشوند که حالا من در چهلسالگی شدهام! شوخیشوخی چهل سال از عمرم گذشته و هیچی از زندگی نفهمیدهام!